به اندازۀ شکم. به قدر شکم. آن مقدار که در یک نوبت خوردن سیری آرد. - یک شکم سیر خوردن، خوردن چیزی آن قدر که یک شکم سیر تواند شد. (آنندراج) : فلکش بر دهی نکرد امیر که خورد یک شکم چغندر سیر. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). یک شکم شیردان و کیپا خورد روزی چندروزه یک جا خورد. شیخ بهایی
به اندازۀ شکم. به قدر شکم. آن مقدار که در یک نوبت خوردن سیری آرد. - یک شکم سیر خوردن، خوردن چیزی آن قدر که یک شکم سیر تواند شد. (آنندراج) : فلکش بر دهی نکرد امیر که خورد یک شکم چغندر سیر. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). یک شکم شیردان و کیپا خورد روزی چندروزه یک جا خورد. شیخ بهایی
شکننده شکر. که شکر بشکندو بخورد. شکرخوار: طوطی شکرشکن. (یادداشت مؤلف). - شکرشکن شدن، شیرین کام شدن به مناسبت شکستن و خوردن شکر. و در بیت ذیل مراد شیرین کامی سخنوران هند است از شکر گفته های حافظ: شکّرشکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود. حافظ. ، شکننده قیمت و ارج شکر در شیرینی: خطت به لب شکرشکن مشک ختن. (یادداشت مؤلف) : همان معشوق زیبا یار او بود بت شکّرشکن دلدار او بود. نظامی. هیچ را نام کرده کاین دهن است نوش در خنده کاین شکرشکن است. نظامی. شکّرشکنی به هرچه خواهی لشکرشکن از شکر چه خواهی. نظامی. به شکّر نشکند شیرینی کس لب شیرین بود شکّرشکن بس. نظامی. لب لعل عناب شکّرشکن زده بوسه بر فندق بی دهن. نظامی. ، شیرین سخن. (آنندراج). سخت خوش بیان. شیرین گفتار. (ناظم الاطباء) : شکّرشکن است یا سخنگوی من است عنبرذقن است یا سمنبوی من است. ابوالطیب مصعبی. بس که ازغم رنگ بستم دور از آن شکّرشکن سبز شد چون بال طوطی استخوانها در تنم. مفید بلخی (از آنندراج). اما ناقلان آثار و راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کنند... (یادداشت مؤلف)
شکننده شکر. که شکر بشکندو بخورد. شکرخوار: طوطی شکرشکن. (یادداشت مؤلف). - شکرشکن شدن، شیرین کام شدن به مناسبت شکستن و خوردن شکر. و در بیت ذیل مراد شیرین کامی سخنوران هند است از شکر گفته های حافظ: شکّرشکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود. حافظ. ، شکننده قیمت و ارج شکر در شیرینی: خطت به لب شکرشکن مشک ختن. (یادداشت مؤلف) : همان معشوق زیبا یار او بود بت شکّرشکن دلدار او بود. نظامی. هیچ را نام کرده کاین دهن است نوش در خنده کاین شکرشکن است. نظامی. شکّرشکنی به هرچه خواهی لشکرشکن از شکر چه خواهی. نظامی. به شکّر نشکند شیرینی کس لب شیرین بود شکّرشکن بس. نظامی. لب لعل عناب شکّرشکن زده بوسه بر فندق بی دهن. نظامی. ، شیرین سخن. (آنندراج). سخت خوش بیان. شیرین گفتار. (ناظم الاطباء) : شکّرشکن است یا سخنگوی من است عنبرذقن است یا سمنبوی من است. ابوالطیب مصعبی. بس که ازغم رنگ بستم دور از آن شکّرشکن سبز شد چون بال طوطی استخوانها در تنم. مفید بلخی (از آنندراج). اما ناقلان آثار و راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کنند... (یادداشت مؤلف)
چکاوک و قبره. (در تداول مردم شوشتر به نقل از نسخۀ خطی لغات شوشتری) ، کارد یا چاقوی مخصوص آشپزخانه. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
چکاوک و قبره. (در تداول مردم شوشتر به نقل از نسخۀ خطی لغات شوشتری) ، کارد یا چاقوی مخصوص آشپزخانه. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
(کشتی) فنی است از فنون کشتی و آن چنانست که چون حریف دریابد که هیچ جای خودش در بند خصم نیست نا گاه با نوک پنجه پا بوسط پای حریف و بیضه او زند تا معلق بر زمین افتد: (خصم تیر آور اگر دم زند آماجش کن، بزنش کفشکی و چکمه مرحاجش کن خ) (گل کشتی)
(کشتی) فنی است از فنون کشتی و آن چنانست که چون حریف دریابد که هیچ جای خودش در بند خصم نیست نا گاه با نوک پنجه پا بوسط پای حریف و بیضه او زند تا معلق بر زمین افتد: (خصم تیر آور اگر دم زند آماجش کن، بزنش کفشکی و چکمه مرحاجش کن خ) (گل کشتی)